امروز صبح که بلند شدم طبق قرار قبلی باقیمانده وسایل رو جمع کردیم تا به خانه جدید در محله Hillhurst برویم. Miguel و Tomek را در آغوش گرفته و از آنها خداحافظی کردیم. به Tomek گفتم حتما پیش ما بیا. او هم گفت: هروقت وسایلتان را چیدید و کارهای خانه تمام شد به شما سر میزنم :)
رفتیم سمت ماشین. اما لامصب انقدر سرد بود که شیشه جلوی ماشین کاملا یخ بسته بود. به دشبورد ماشین که نگاه کردم دیدم نوشته هوای بیرون ماشین -22 درجه هست. البته -22 چیزی نیست من دمای زیر -40 را تجربه کرده ام.


به خانه جدید رسیدیم. اولین روز اقامت در خانه جدید را داریم تجربه میکنیم. وسایل را به داخل واحد منتقل کرده و سپس به سمت Purolator و به قصد گرفتن تخت امیرحسین به راه افتادیم. کارمندان دفتر دو پسر هندی بودند. یک مشتری جدید وارد دفتر شد و به یکی از هندی ها که جوان قد بلند و سیاه چهره ای بود گفت تو قد و هیکلت مثل بسکتبالیست هاست. پسر هندی هم خندید و گفت: No, I don't Play. ما شک داشتیم که ایا کارتن تختخواب در ماشین جا میگیرد یا نه، برای همین به کارمندان دفتر گفتیم که امتحان میکنیم که ایا این کارتن در ماشین Sedan جا میشود یا خیر. به هر زحمتی که بود کارتن را به صورت قطری داخل ماشین گذاشتیم؛ یک سر ان روی صندلی شاگرد بود و سر دیگر ان روی سمت چپ صندلی عقب قرار گرفت. خلاصه من هم در یک شرایط کمی سخت پهلوی همان سمت دیگر کارتن که در سمت چپ صندلی عقب قرار داشت نشستم. اولش داشتم له میشدم ولی خوشبختانه وقتی ماشین به راه افتاد کارتن کمی جا به جا شد و فشار کارتن از روی کتف من برداشته شد :D
دوباره برگشتیم به خانه جدید. من صندلی جدیدم را سرهم کردم و کامپیوتر شرکت و کامپوتر شخصی خودم را ست اپ کردم تا برای فردا که اولین روز کاری من بعد از 5 ما خواهد بود اماده شوم. خدایی کمی استرس دارم. کلا از قرار گرفتن در جمع و صحبت کردن کمی دلهره دارم. شاید فردا Nick یا Ana با من ویدیو چت کنند و از برنامه برگشت من به کار صحبت کنند. نزدیک های ساعت 4 بود که برگشتیم خانه قبلی امیرحسین تا اتاق را به صاحب خانه تحویل دهد و پول Deposit را پس بگیرد. چیزی نگذشت که از پنجره پسری را به همراه یک چمدان دیدم. حدس زدم که همان جوان بنگلادشی هست که اتاق امیرحسین را اجاره کرده. جالب اینجا بود که با ساکن اتاق بغلی که او هم اهل بنگلادش هست آشنا و فامیل درامدند. چند ثانیه بعد یک ماشین SUV سفید را دیدم که در جلوی خانه پارک کرد و یک اقا و یک خانم از ماشین پیاده شدند. حدس زدم که باید صاحب خانه و دوست پسر/پارتنر/همسر صاحب خانه باشند. حدسم درست بود. خلاصه بعد از ترنسفر پول سوار ماشین شدیم. به امیرحسین گفتم برو به سمت London Drug تا دوز جدید لیووتایروکسین که 175 بود را از داروخانه بگیرم. دارو را گرفتم و سپس به سمت Walmart روانه شدیم. فکر نمیکردم امیرحسین انقدر مواد غذایی و وسیله بخرد. ما به قصد خرید سطل زباله و Dish Rack و Shoe Tray و یه سری خرده چیز رفته بودیم ولی در نهایت Trolley انقدر پر شد که هر ان ممکن بود وسایل از روی ترولی بیافتد. چیزی بین 500 دلار تا 600 دلار قیمت اجناس بود که البته بیشترش مال امیرحسین هست. از والمارت اومدیم بیرون. ولی حالا بگرد دنبال ماشین. چند دقیقه طول کشید تا ماشین را پیدا کردیم lol
در حال حاضر خیلی خستم. دوست دارم بیشتر در مورد جزییات بنویسم ولی کمرم کمی خسته است. راستی این را هم بگویم که به فکر خرید دو bedside table یا nightstand هستم. حالا چرا دوتا؟ طبق اصول فنگ شویی بهتره وسایل اتاق خواب بصورت زوج باشد.
به سمت پنجره اتاقم رفت تا منظره را ببینم. منظره جالبی بود، رو به LRT یا همون ترن شهری.
از وقتی رسیدیم خانه یک صدای ویبره به گوشمان میرسید که بدجوری روی اعصاب بود. نگران بودم که چطوری با این صدا بخوابم ولی خوشبختانه الان که ساعت 10:50 شب هست صدا قطع شده.
ساعت 10:51 شب به وقت Mountain Standard Time
January 29th, 2023
Calgary, Canada