۱۴۰۱ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

Sky, the City, and I

 چیز خاصی در مورد امروز ندارم که بنویسم. امروز 8 ساعت پشت سیستم نشستم. یکمی پشت گردنم درد میکنه. منتظر امیرحسین بودم که بیاد با هم بریم از Caspian کشمش سبز بخرم ولی وقتی اومد دیدم مشغول حرف زدنه و لابد حالشو نداره این بود که خودم سوار ماشین شدم رفتم. یه بسته مویز و یه بسته کشمش سبز خریدم تا با قهوه نوش جان کنم :)

الانم دارم ایران اینترنشنال گوش میدم. 

نمیدونم ایا به Essential Oils حساسیت دارم یا نه؟ کمی شک دارم.

امروز اولین اپیزود از مینی سیریزی بنام Black Bird رو دیدم. شاید بیشتر از 5 ماه بود که سریال خارجی ندیده بودم.


راستی اینم اضافه کنم که امروز برای اولین بار Glass Water Dispenser رو بردم به Safeway تا پر از اب تصفیه شده بکنم. به سختی اوردمش خونه شاید بهتر باشه یه 11 لیتری پلاستیکی بخرم.

امروز بعد از مدت ها قسمت شد آهنگ Hollow از Tori Kelly رو بشنوم. هنوز توی گوشمه.



ساعت 11:01 شب به وقت Mountain Standard Time

January 31th, 2023

Calgary, Canada

۱۴۰۱ بهمن ۱۰, دوشنبه

بازگشت من به کار بعد از 5 ماه

 دوست دارم بنویسم ولی کمی خسته ام. امشب ادبی نوشتن رو میزارم کنار :دی

امروز صبح که از خواب بلند شدم نگران بودم که چطوری برگردم سرکار. پیش خودم گفنم لابد یه جلسه میذارن تا بچه های تیم به من خوش امد بگن. کامپیوتر رو روشن کردم و اولین کاری که کردم به IT زنگ زدم تا VPN رو راه بندازن. چیزی از تماس من نگذشته بود که Nick بهم پیام داد و خوش امدگویی کرد، و بعد از یکسری صحبت های اولیه گفت که میخواد یه جلسه با کل اعضای تیم برای خوش امدگویی به من بذاره اونم راس ساعت 9 صبح به وقت Pacific. همونطور که فکر میکردم شد. خلاصه جلسه شروع شد و من با کلیه اعضا خوش و بش کردم. جینا، پیپا، تریسی، دنی، لسلی و نیک. بعد از ظهر بود که Ana هم بهم پیام داد و پرسید میتونیم ویدیوچت کنیم؟ منم گفتم Sure, please let me turn off the stove, I'll be back in few seconds. اونم نوشت: K. خلاصه در مورد انچه گذشت صحبت کردیم و انا میگفت که هر هفته از بچه ها میپرسیده رضا کی برمیگرده؟!

با استیسی شین در مورد بیمه غیرفعال شده ام صحبت کردم و پرسیدم چطوری میشه فعالش کرد. یه فایل راهنما فرستاد که زیادم به دردم نخورد ولی در هر صورت دوباره برای بیمه اپلای کردم. حالا تا ببینیم کی فعال میشه. اها، راستی اینم بگم که نیک در Teams نوشته که دیگران به من خوشامدگویی بگن. بین کسانی که به من تبریک گفتن رایان یه گیف فرستاد که من براش نوشتم: Thank you my first couch in NH. اومدیم یه چیز بنویسیم که برای طرف اعتبار قایل بشیم زدیم ترکوندیم. بجای اینکه بنویسم Coach نوشتم Couch. یعنی طرف اولین کاناپه من بوده در شرکت؟! ای وای چه سوتی ای دادم خلاصه پیامم رو ادیت کردم و به رایان پیام دادم که اقا ببخشید خطای misspelling بود. که اونم گفت: اگر خطای نوشتاری بوده it's not a big deal. اینم از سوتی امروز من.

امیرحسین از سرکار اومد خونه. گویا به مناسبت روز اخر کاریش بهش چندتا کادو دادن: یه حوله برای تمیزکردن اشپزخانه و یه قالب کیک و ... بعد از اون رفتیم مال تا برای فردا که اولین روز کاریش به عنوان مهندس Geotechnics هست لباس بخره. رفتیم Banana Republic و حسابی خرید کرد: دو شلوار، یک پیراهن و یک پلیور.

اینم بگم که پول پارکینگ خیلی گرون بود، چیزی نزدیک به 15 ساعت برای یک ساعت. امیرحسین فقط برای یکساعت پول داده بود و ما نزدیک به دو ساعت توی مال بودیم. گفتیم به احتمال زیاد جریمه شدیم ولی خداروشکر این اتفاق نیفتاد. امیرحسین میگفت: کاش با ترن شهری میومدیم. گفتم: ترن که پولیه! گفت: نه، در Down Town مجانیه. راست میگفت، من فراموش کرده بودم.

Wallace and Grommit همینطوری یهویی

ساعت 11:09 شب به وقت Mountain Standard Time

January 30th, 2023

Calgary, Canada

۱۴۰۱ بهمن ۹, یکشنبه

The first day in the new living place

 امروز صبح که بلند شدم طبق قرار قبلی باقیمانده وسایل رو جمع کردیم تا به خانه جدید در محله Hillhurst برویم. Miguel و Tomek را در آغوش گرفته و از آنها خداحافظی کردیم. به Tomek گفتم حتما پیش ما بیا. او هم گفت: هروقت وسایلتان را چیدید و کارهای خانه تمام شد به شما سر میزنم :)

رفتیم سمت ماشین. اما لامصب انقدر سرد بود که شیشه جلوی ماشین کاملا یخ بسته بود. به دشبورد ماشین که نگاه کردم دیدم نوشته هوای بیرون ماشین -22 درجه هست. البته -22 چیزی نیست من دمای زیر -40 را تجربه کرده ام.




به خانه جدید رسیدیم. اولین روز اقامت در خانه جدید را داریم تجربه میکنیم. وسایل را به داخل واحد منتقل کرده و سپس به سمت Purolator و به قصد گرفتن تخت امیرحسین به راه افتادیم. کارمندان دفتر دو پسر هندی بودند. یک مشتری جدید وارد دفتر شد و به یکی از هندی ها که جوان قد بلند و سیاه چهره ای بود گفت تو قد و هیکلت مثل بسکتبالیست هاست. پسر هندی هم خندید و گفت: No, I don't Play. ما شک داشتیم که ایا کارتن تختخواب در ماشین جا میگیرد یا نه، برای همین به کارمندان دفتر گفتیم که امتحان میکنیم که ایا این کارتن در ماشین Sedan جا میشود یا خیر. به هر زحمتی که بود کارتن را به صورت قطری داخل ماشین گذاشتیم؛ یک سر ان روی صندلی شاگرد بود و سر دیگر ان روی سمت چپ صندلی عقب قرار گرفت. خلاصه من هم در یک شرایط کمی سخت پهلوی همان سمت دیگر کارتن که در سمت چپ صندلی عقب قرار داشت نشستم. اولش داشتم له میشدم ولی خوشبختانه وقتی ماشین به راه افتاد کارتن کمی جا به جا شد و فشار کارتن از روی کتف من برداشته شد :D



دوباره برگشتیم به خانه جدید. من صندلی جدیدم را سرهم کردم و کامپیوتر شرکت و کامپوتر شخصی خودم را ست اپ کردم تا برای فردا که اولین روز کاری من بعد از 5 ما خواهد بود اماده شوم. خدایی کمی استرس دارم. کلا از قرار گرفتن در جمع و صحبت کردن کمی دلهره دارم. شاید فردا Nick یا Ana با من ویدیو چت کنند و از برنامه برگشت من به کار صحبت کنند. نزدیک های ساعت 4 بود که برگشتیم خانه قبلی امیرحسین تا اتاق را به صاحب خانه تحویل دهد و پول Deposit را پس بگیرد. چیزی نگذشت که از پنجره پسری را به همراه یک چمدان دیدم. حدس زدم که همان جوان بنگلادشی هست که اتاق امیرحسین را اجاره کرده. جالب اینجا بود که با ساکن اتاق بغلی که او هم اهل بنگلادش هست آشنا و فامیل درامدند. چند ثانیه بعد یک ماشین SUV سفید را دیدم که در جلوی خانه پارک کرد و یک اقا و یک خانم از ماشین پیاده شدند. حدس زدم که باید صاحب خانه و دوست پسر/پارتنر/همسر صاحب خانه باشند. حدسم درست بود. خلاصه بعد از ترنسفر پول سوار ماشین شدیم. به امیرحسین گفتم برو به سمت London Drug تا دوز جدید لیووتایروکسین که 175 بود را از داروخانه بگیرم. دارو را گرفتم و سپس به سمت Walmart روانه شدیم. فکر نمیکردم امیرحسین انقدر مواد غذایی و وسیله بخرد. ما به قصد خرید سطل زباله و Dish Rack و Shoe Tray و یه سری خرده چیز رفته بودیم ولی در نهایت Trolley انقدر پر شد که هر ان ممکن بود وسایل از روی ترولی بیافتد. چیزی بین 500 دلار تا 600 دلار قیمت اجناس بود که البته بیشترش مال امیرحسین هست. از والمارت اومدیم بیرون. ولی حالا بگرد دنبال ماشین. چند دقیقه طول کشید تا ماشین را پیدا کردیم lol

در حال حاضر خیلی خستم. دوست دارم بیشتر در مورد جزییات بنویسم ولی کمرم کمی خسته است. راستی این را هم بگویم که به فکر خرید دو bedside table یا nightstand هستم. حالا چرا دوتا؟ طبق اصول فنگ شویی بهتره وسایل اتاق خواب بصورت زوج باشد.

به سمت پنجره اتاقم رفت تا منظره را ببینم. منظره جالبی بود، رو به LRT یا همون ترن شهری.


از وقتی رسیدیم خانه یک صدای ویبره به گوشمان میرسید که بدجوری روی اعصاب بود. نگران بودم که چطوری با این صدا بخوابم ولی خوشبختانه الان که ساعت 10:50 شب هست صدا قطع شده.

ساعت 10:51 شب به وقت Mountain Standard Time

January 29th, 2023

Calgary, Canada


۱۴۰۱ بهمن ۸, شنبه

37 years, 5 months, 29 days OR Day 13,696

امروز صبح نتوانستم زیاد بخوابم. امیرحسین صبح زود سرکار رفت و من همچنان غلت زنان بروی تخت خواب مشغول افکار ناتمام خود بودم. توماس را دیدم. کمی با هم صحبت کردیم. میگفت از اینکه امیرحسین از این خونه Charleswood Dr NW نقل مکان میکند حالت غریبی به او دست داده، اینکه امیرحسین دومین هم خونه ای او در این خانه بوده و همیشه تغییر شرایط غیرعادی و بسته به شرایط میتواند ناخوشایند باشد. من هم گفتم همیشه شرایط هر از گاهی تغییر میکند؛ ما بطور مداوم در حال تغییریم و تغییر شرایط رو تجربه میکنیم. امروز دوبار ماشین لباس شویی را بکار انداختم. بار اول برای شستن لباس و پتو، بار دوم هم برای شستن پتوی Mustard رنگی که جدیدا از Amazon خریدم. ظهر شد، تماسی از کلینیک Calgary Foothills Primary Care Network دریافت کردم. خانمی از پشت خط گفت که جواب ازمایشم امده و یه سری سوال در مورد بیمه از من کرد و گفت: یک پارامتری در ازمایش نرمال نیست و ایا میخواهید دکتر را ساعت 3:30 بعد از ظهر ببینید؟ من هم گفتم بله، سپس ادامه دادم: امکانش هست که جواب ازمایش را برایم ایمیل کنید؟ گفت: نه ما اینجا جواب ازمایش را برای کسی ایمیل نمیکنیم. خلاصه هیچی نگفتم، خداحافظی کرده و تماس را قطع کردم. اما بلافاصله موجی از استرس من را در برگفت. ایا نتیجه آزمایش خیلی بد شده که به من زنگ زده اند؟ به ایه الکرسی خواندن مشغول شدم. در همین افکار بودم که تصمیم گرفتم یکبار دیگه زنگ بزنم. خلاصه زنگ زدم و پرسیدم ایا نتیجه ازمایشم بد بوده که شما به من زنگ زدین؟ خانم پشت خط گفت: نه، مورد شما اورژانسی نیست ولی دکتر میخواهد در مورد ان پارامتری که در Normal Range نیست صحبت کند. خیالم کمی راحت شد. ساعت نزدیک 2 بعد از ظهر بود. به امیرحسین SMS داده و پرسیدم: کی میای؟ گفت تا چند دقیقه دیگر راه می افتم. امیرحسین امد و نزدیکای ساعت 3 به سمت کلینیک راه افتادیم.


 

به کلنیک که رسیدیم من را به سمت اتاقی هدایت کرده و فشار خون و اکسیژنم را چک کردند. من که طاقت صبر کردن نداشتم شروع کردم به راه رفتن. خلاصه ساعت نزدیک 3:30 بود که دکتر وارد اتاق شد. فکر میکنم که پاکستانی یا هندی بود. اولین حرفی که زد در مورد میزان TSH بود، درست همانطور که حدس میزدم. اما برخلاف حدس من که فکر میکردم میزان این هورمون در خونم کم باشد، دکتر گفت که دوز لیووتایروکسین بالاست و باید دوز پایین تر مصرف کنم. خلاصه دوز 200 رو به 175 تغییر داد. به او گفتم که  ایا امکانش هست که غدد لنفاوی گردنم را چک کند؟ پرسید چرا؟ گفتم احساس درد خفیف ناگهانی میکنم. قبول کرد و گردنم را بررسی کرد. پرسید: سرما خورده ای؟ گفتم نه. در ادامه گفنم: اقای دکتر حدود یکماه پیش سی تی اسکنی داشتم که نشون میداد غدد لنفاوی ام نرمال هست. دکتر گفت: بله منم چیزی احساس نکردم. کمی خیالم راحت شد. جواب ازمایش هم را از دکتر گرفتم و از کلینیک بیرون رفتیم. جالب بود که از Receptionist تا پرستار همه اسیایی بودند. یادم رفت که بگویم وقتی در اتاق بودیم و دکتر از بالا بودن میزان هورمون صحبت کرد، من ناخوداگاه گفتم OMG. این رو که کفتم گویا امیرحسین بسیار نگران شده بود. بعد که دکتر رفت از من پرسید جریان چیه؟ گفتم چیز خاصی نیست. امیرحسین گفت: وقتی گفتی OMG خیلی ترسیدم و الان گلویم درد میکند. من هم برای اینکه نگران شده بود ناراحت شدم :)

به سمت IKEA راه افتادیم. به فروشگاه که رسیدیم امیرحسین Trolley رو برداشت و رفتیم سمت کاسه بشقاب ها. یه سری لوازم خریدیم از قیچی گرفته تا ملاقه، کاسه و بشقاب، زیر قابلمه ای، زیرلیوانی و جای بشقاب و دستکش فر و دیگر یاد نیست :دی



به این فکر میکنم که دوشنبه 30 ژانویه 2023 باید سرکار برکردم، آن هم بعد از 5 ماه مرخصی. باید فردا صندلی را اسمبل کنم، کامپیوتر را ست اپ کنم و برای دوشنبه اماده بشوم. یه فکری هم برای چیدمان اتاق باید بکنم. میخواهم طبق اصول فنگ شویی وسایل را بچینم lol


ساعت 11:03 شب به وقت Mountain Standard Time

January 28th, 2023

Calgary, Canada


۱۴۰۱ بهمن ۷, جمعه

اولین تلنگر

خیلی دلم میخواهد بنویسم، در مورد تک تک روزهای باقیمانده عمرم بنویسم، لحظاتم را بنویسم. بنویسم تا اول از همه خودم بخوانمشان و بعد کسان دیگر.

مدتی هست که هر جا میروم عکس یا فیلم میگیرم تا لحظاتم را ثبت کنم، تا همیشه شکرگزار باشم.

خدایا تو به من توان و انگیزه نوشتن بده، کاری که از سال های پیش زمانی که 18 ساله بودم شروع کردم.

ساعت 10:22 شب به وقت Mountain Standard Time
January 27th, 2022
Calgary, Canada

No title

I wanted to become a musician since I was 20. I don't know why I didn't have the courage to start learning how to sing and play an i...